این شعر نیست وصف غمی جاودانه است
کاغذ سیاه کردن ما هم بهانه است
این بیت اوج غربت غم های مرتضی است
آتش کنار فاطمه اش در زبانه است
این راز را به محفل نامحرمان مبر
از تازیانه بر رخ مادر نشانه است
از منکر غدیر نپرسید هیچکس
آیا جواب صحبت حق تازیانه است
در پشت در اسیر و فقیر و یتیم نیست
خصم خدا به نیت بس مغرضانه است
حیدر به دست های فاطمه بهتر نگاه کن
این دستبند نیست رد تازیانه است
بر روی شعله نیز در خانه باز بود
امروز شعله است که مهمان خانه است
بنگر عروج مادر پهلو شکسته را
این صحنه جانگذاز ولی عاشقانه است
***اخسان محسنی فر***